گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
اثیر اخسیکتی

مطرب سماع برکس و ساقی شراب ده

ایام را بمال و فلک را جواب ده

در راه خاک پاشدن با دست نرم و ننگ

این را در آتش افکن و آن را در آب ده

در جام ابر صورت اگر هست قطره ئی

پژمرده گشت عمر مرا فتح باد ده

زاری و یارب، از پی روز دگر بنه

امروز کوش هوش، ببانگ رباب ده

رحم آر، بر سپیده جام و ز عکس روز

گلگونه ضیا برخ آفتاب ده

پیشم ز تاب او تتقی بند لعل کار

وز چشم سبز پوش سپهرم، نقاب ده

کار خواب، سر برآورم و سر فرو برم

رطلی نخست، پرکن و در دست خواب ده

ترشی نه رسم شاهد و ساقی است، خوش درآی

دُردی است نه شرط عاشق صافی است، ناب ده

یاقوت پسته توروان را مفرح است

گر چاشنی دهیش ز لعل مذاب ده

با فتنه رخت، ز مآبی گریز نیست

آن بار کاه صفدر مالک رقاب ده

عالی عماد دین کنف العمر، ای خدای

عمریش بی حساب، چو روز حساب ده

ای روح قدس، قبه معموره صفر کن

ملجاء بدان حریم مقدس جناب ده

زان دُر نکین منطقه خاندان نمای

زان لعل و زیب، واسطه انتساب ده

بر باد تیز کام ز حزمش شکال نه

در خاک کند پای، ز عزمش شتاب ده

پون کر کس خدنگش، منقار لعل کرد

افاق را، نوید به پر عقاب ده

عدلش، چو بر سپاه حوادث کمین گشاد

آنجا نشان ز رستم و افراسیاب ده

جام جهان نمای دلش، صیقل بقاست

زو، لمعه ئی بآینه چرخ تاب ده

خواهی که با سپهر در آری عنان چو مهر

بوسی بدان خجسته هلالی رکاب ده

صدرا، به تیغ عدل میان خطا ببر

وانگه قرار ملک برأی صواب ده

از آب مهر، چهره خورشید را بشوی

وز دود کین، ذوابه شب را خضاب ده

نصرت که خاص حاجب قدس است گوبیا

پروانه ئی برای ثواب و عقاب ده

نام خجسته از قبل قبه دوام

در زیر هفت طاق ملمع طناب ده

افلاک را، غلام سک کوی خود نویس

سرمایه ی نثار بدست سحاب ده

آن کاسه سری که سگ کوی طعمه باد

غسلش بدان محیط اثیر التهاب ده

زآن آب بوترابی، چون هفت غسل یافت

آنگه تیممش تو بزیر تراب ده

نصرت چو خنجر تو به بیند، ندا کند

کان شیر غیب زاده، به بر شیر غاب ده

گر در دماغ کردون، کین تو سر کشد

حالیش کو شمال، به تیغ عتاب ده

ز اقطاع همت تو جهان، چون خرابه ایست

اندوه این خرابه به مشتی خراب ده

کردون ز موج صنع حبابی است بی ثبات

تا با عدم شود نفسی، بر حباب ده

مالک رقاب ثروت از آزادگان ثناست

ملک رقاب در کف مالک رقاب ده

محبوس فاقه را، به سخا بند برگشای

ناموس فتنه را، بنقاد انقلاب ده

گاه از جلال مهره نطع فلک به بر

گاه از شراب بهره عهد شباب ده

در بزم شهریار کهستان گشای گوی

شاها به جره کرمم یک شراب ده