گنجور

 
اهلی شیرازی

ساقی ازان گلشن گل رنگ رنگ

کرده لب از خوردن گلرنگ رنگ

روبهی آموخت از آن رو بهار

می خور و رو جانب آن روبه آر

کشته گل تازه و جان کشته زار

می خور و دل خوش کن از آن کشته زار

آتش موسی کن از آن سیب یار

و آبی از آن آتش موسی بیار

ز آهوی او کن دل خود شیر گیر

مست یک آهو شو و صد شیر گیر

روزی از ایام در آن روزگار

کامده نوروز و شد آن روزگار

ابر هم از عشوه در افشان شده

صفحه گلزار پر افشان شده

فرش زر انداخته باران به کشت

خرمن در ساخته باران به کشت

نافه سرو آمده ریزان ز باد

گربه بیدش شده لرزان ز باد

شاخ گل از بلبل دستان سرای

کف زن و مست از همه دست آن سرای

مطرب آب از کف خود نغمه ساز

در کف او نعره زن از زخمه ساز

شاخ گل افتاده و استاده باز

ساغر مل داده و استاده باز

حنجر بید از نم شب زر نشان

داده گل از خنده لب زر نشان

از پی آن موسم و هم بر شکار

قرعه همت زده جم بر شکار

توسنش از خوی زده دم در گلاب

وز عرق آن گل شده گم در گلاب

دخترکی نیز در آن کار بود

وز خوی رخ دانه جان کار بود

برده دل از نکهت شم شیر را

بر سر شیران زده شمشیر را

باد برانداخته ز آن رو حجاب

گل پس رو ساخته زان رو حجاب

گرد گل آراسته سد ماه رخ

کز کف مه برده دل از شاه رخ

حسرت آنان ستد از جم عنان

گرسنه چون بگذرد از جمع نان

کرد بر آن حمله و از حمله سوخت

دید در آن جمله و از جمله سوخت

گل دل جم را چو زر از رو گداخت

و ان دل رویین بتر ازو گداخت

آهوی گل چون بجم آرد نگاه

چون دل ازو دلشده دارد نگاه

رفت دل از پهلوی آن شهسوار

برد گل از بازوی آن شه سوار

شیری از آن روبهی آغاز کرد

سیبش از آن روبهی آغاز کرد

رستمی افزون ز صد اسفندیار

گشت هم از سوز خود اسفندیار

با دل خوش گل کف جادو رزان

غرقه خون جم همه جا دور از آن

قصه او حمزه و مهر نگار

غمزده از غمزه و مهرنگار

ناله پر درد و غم آهنگ کرد

کشتن خود از ستم آهنگ کرد

از سر تخت آمد و صحرا گرفت

در غم دل نیست بر اینها گرفت

با دل وحشی شده همراز غم

یافته مجنون شده هم راز غم

گریه زارش همه خوناب شد

آخر کارش همه خون آب شد

دید تر از خون تن غمدیده را

گفت از آن گریه و نم دیده را

اشگ غم افزون تو جانم نهشت

گرد من از خون تو جانم نهشت

چون جمش آن سیل غم از سرگذشت

گفت دل ایما کنم از سرگذشت

فاش شد این قصه در آن گوشها

رو غم جان هم بر جان گوشها

چونشد از تجربه حاصل دوات

از مژه کلکی کن و از دل دوات

نامه کن از قصه بیمار دل

تا رهی از غصه تیمار دل