گنجور

 
 
 
کمال‌الدین اسماعیل

تا ظن نبری که در نکوئیت شکیست

یا چون رخ تو ستاره یی بر فلکیست

در بی آبیّ و شوخی و تیغ زدن

خورشید سپهر و چشم تو هر دو یکیست

مجد همگر

چون دید که تن را به غمش تاب ورکی ست

شد دور که در دعوی عشق تو شکی ست

واکنو که چو مو گشته ام از عشق میانش

آمد که میان من و تو هر دو یکی ست

ابن یمین

در وحدت کاینات آنرا که شکیست

در بادیه شرک اسیر شرکیست

در آینه گر نگه کنی صورت خویش

ظاهر دو نمایدت ولی هر دو یکیست

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه