گنجور

 
 
 
عطار

جانا جانم غرقهٔ دریای تو بود

پیوسته چو قطره بی سر وپای تو بود

من حوصلهای نداشتم، این همه کار،

از حوصله بخشیدن سودای تو بود

اوحدالدین کرمانی

در دیدهٔ هرک توتیای تو بود

سلطان زمانه و گدای تو بود

البّته کمال هیچ کس را نرسد

آنجا که جلال کبریای تو بود

مولانا

آن تازه تنی که در بلای تو بود

آغشته به خون کربلای تو بود

یارب که چه کار دارد و کارستان

آن بی‌کاری که از برای تو بود

اهلی شیرازی

ساقی قدحی که جان فدای تو بود

خوش وقت کسی که خاکپای تو بود

آنجا که تویی هزار خورشید فلک

سرگشته چو ذره در هوای تو بود

قدسی مشهدی

وردم همه وقت، ماجرای تو بود

گوشم شب و روز بر نوای تو بود

بیگانه‌ام از خلق که دانم به یقین

بیگانه خلق، آشنای تو بود

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه