گنجور

 
 
 
عطار

ترسابچهای که توبه بشکست مرا

دوش آمد و زلف داد در دست مرا

در رقصِ چهارْ کرد برگشت وبرفت

زنّار چهارْ کرد بر بست مرا

رضاقلی خان هدایت

خوش بالایی کرده چنین پست مرا

چشمی به دو جام برده از دست مرا

او در بغل من است و من در طلبش

دزد عجبی برهنه کرده است مرا

فرخی یزدی

بی چیزی من اگر چه پابست مرا

غم نیست که تاب نیستی هست مرا

با بی سر و پائی ز قناعت دایم

سرمایه روزگار در دست مرا

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه