گنجور

 
اهلی شیرازی

یار مستغنی و ما مستغرق دریای عشق

آه از استغنای حسن و وای از استیلای عشق

شد بعشق آن جوان موی سیاه من سپید

وز سر من یکسر مو کم نشد سودای عشق

پرسش خون شهیدان روز محشر گر کنند

صد قیامت هر طرف برخیزد از غوغای عشق

شد دل مجنون ز من سرچشمه آب حیات

میخورد آب از دل من آهوی صحرای عشق

دولت معراج معنی عشق صورت میدهد

نیست در راه حقیقت پایه یی بالای عشق

درد عشق در دل ما گر بود جان گو مباش

بهتر از جان است ما را درد روح افزای عشق

لذت عشق از همه عیش جهان شیرین تر است

در دل اهلی نگیرد هیچ لذت جای عشق

 
 
 
مولانا

گر خمار آرد صداعی بر سر سودای عشق

دررسد در حین مدد از ساقی صهبای عشق

ور بدرد طبل شادی لشکر عشاق را

مژده انافتحنا دردمد سرنای عشق

زهر اندر کام عاشق شهد گردد در زمان

[...]

صائب تبریزی

تیغ سیراب است موج بحر طوفان زای عشق

داغ ناسورست فلس ماهی دریای عشق

پرده گوش فلک گردید شق از کهکشان

نیست هر نازکدلی را طاقت غوغای عشق

نور عقلی کز فروغش چشم عالم روشن است

[...]

قصاب کاشانی

گشت آن روزی که پیدا در سرم سودای عشق

شد تهی از عقل تا خالی نماید جای عشق

از نزولش دارد او شوقی که سر تا پای من

می‌شوم هر دم بلاگردان سر تا پای عشق

کلبه تاریک، روشن می شود از آفتاب

[...]

وفایی مهابادی

پای بند جان و دل شد طره ی سودای عشق

آتش اندر جان و دل زد آفت غوغای عشق

کشور تاب و توان ویران ز استیلای عشق

عاشق و دیوانه و سرگشته در سودای عشق

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه