ای ز عشقت مهر و مه سرگشته در گردون خویش
وی ببویت روز و شب آواره در هامون خویش
در هوای عشق تو چون ذره زآن گردان شدم
کآفتاب حسن تو می تابد از گردون خویش
در پس جلباب شب هر صبح روشن رو کنی
آفتاب تیره ار از ماه روزافزون خویش
از گریبان افق پیداست کز عشقت مدام
آسمان دامن کشان می گردد اندر خون خویش
یار صاحب حسن و ما در دست او چون آینه
چون ببیند آینه شاهد بود مفتون خویش
تند باشد شاهدی کآگه بود از حسن خود
صعب باشد عشق چون لیلی شود مجنون خویش
عاشقان را در درون شمع است و شاهد رو ولیک
چون توان کردن صفت از شاهد بیچون خویش
کفر باشد مرد را بیرون شدن از اندرون
گر هزاران شمع و شاهد بیند از بیرون خویش
نور گیرد دم بدم هر ذره از خورشید خود
فیض یابد بی گمان هر قطره از جیحون خویش
روی او کآفاق روشن زوست، هرشب می کند
چشم را خیره ز پرتوهای گوناگون خویش
چون غلام عشق گشتی و شد آزاد از دو کون
پس مبارک بنده یی در خدمت میمون خویش
عاشق رویش اگر موزون نباشد گو مباش
زآنکه ناموزون او بودن به از موزون خویش
مر ترا فرعون او بودن به از موسی خود
مر ترا هامان او بودن به از هارون خویش
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
عارفان را شمع و شاهد نیست از بیرون خویش
خون انگوری نخورده باده شان هم خون خویش
هر کسی اندر جهان مجنون لیلایی شدند
عارفان لیلای خویش و دم به دم مجنون خویش
ساعتی میزان آنی ساعتی موزون این
[...]
مستم و در جوش می بینم دل مجنون خویش
آتشم ای گریه منشان تا بریزم خون خویش
گر نریزی جرعه یی در کام من چون دیگران
خنده یی در کار من کن از لب میگون خویش
جمعی از وصل تو شاد و جمعی از جام تو مست
[...]
بود این حق وفا الحق که ریزم خون خویش
هم درون خود کشم در خون و هم بیرون خویش
گر تو فرعون منی از ملک تن بیرون کنی
در میان جان ببینی موسی هارون خویش
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.