گنجور

 
اهلی شیرازی

کمال صنع الهی در آن جمال بود

که حسن و خال و خطش جمله بر کمال بود

کرا مجال چو پروانه وصل آن شمع است

وگر مجال بود بودنش محال بود

به تیره بخت اجل گر چو برق برگذری

سعادت ابدش رهنمای حال بود

بیک نظر که کند آفتاب محو شود

غبار ظلمت اگر صدهزار سال بود

چو چنگ رشته جانم ز گوشمال گسست

نوازشی بنما چند گوشمال بود

خیال لعل تو جان را بشهد جان پرورد

حرام بادش اگر بی تو می حلال بود

بپوش شمع رخ ای نور دیده از اهلی

که نور دیده او شمع این جمال بود