گنجور

 
اهلی شیرازی

یارم وداع کرد و ز آغوش میرود

نام وداع می برم و هوش میرود

زان خون دل ز دیده روانست کز نظر

آن نورسیده سرو قباپوش میرود

دوش آن نشاط خنده و امروز گریه یی

کز خاطرم نشاط شب دوش میرود

بی دوست دیک سینه غم جوش میزند

وین خون دیده بر رخ از آن دوش میرود

مشکل حکایتی است که رنجد ز ناله یار

وزناله کار عاشق خاموش میرود

ای باد یاد سنبل و گل پیش ما مکن

چون حرف از آن دو زلف و بناگوش میرود

اهلی زجور یار غباری شد و هنوز

دنبال آن سوار قباپوش میرود