هرکه را از چشم تر اشکی به دامن میچکد
قطره خونی است گویی کز دل من میچکد
تا به سوزن دوستی میدوزم یک چاک دل
صدهزاران قطره خون از چشم سوزن میچکد
برق آه من سبب باشد گر از ابر بهار
قطره آبی گهی بر سرو و سوسن میچکد
غرقه در خون خودم شبها ز بس کز دود دل
بر سرم باران خون از بام و روزن میچکد
گل نه از باد هوا روید از آن خونابهایست
کز دل مرغ سحر بر خاک گلشن میچکد
گرچه میگوید به قصد کشتم لعل تو تلخ
آب حیوان از لبت زان تلخ گفتن میچکد
گر به چشم خونفشان دم میزنی اهلی ز عشق
شربت خون نیز از چشم برهمن میچکد
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
همچو شمعم آتش از مژگان به دامن میچکد
اشک در ویرانهام از چشمم روزن میچکد
خویش را کشتم ز شوق دلخراشی عاقبت
خون من از ناخنم چون تیغ دشمن میچکد
آنکه زخمم دوخت، آگه نیستم از حال او
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.