گنجور

 
اهلی شیرازی

دیده هر که از هوس سوی تو سیمتن بود

غرقه بخون دل شود گر همه چشم من بود

آه که گیردم نفس راه گلو ز بخت بد

در نفسی که بامنش یار سر سخن بود

می بدهم که بیخودی می نهلد که چون منی

خون خورد و لب تواش پیش لب و دهن بود

گر بگشایی ام کفن لاله صفت ز بعد مرگ

زآتش داغ غم دلم سوخته در کفن بود

مردم روزگار را ماتم اگر ز مردن است

اهلی نا امید را ماتم زیستن بود