گنجور

 
اهلی شیرازی

غم و فرح بمن می پرست میگذرد

که در دو صاف جهان هر چه هست می گذرد

نه آنچنان گذرد عیش ما که میخواهیم

ولی بهمت رندان مست می گذرد

چو بخت نیست به شیرین کجا رسد فرهاد

درین معامله کی زوردست می گذرد

دلم چو غنچه ازان گل چه طرف بر بندد

که چون نسیم بقصد شکست می گذرد

عجب که خانه عاشق نیفتد از بنیاد

که سیل گریه اش از پای بست می ذرد

نشسته یی بدر صبر تا به کی اهلی

بپای خیز که کار از نشست می گذرد

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode