گنجور

 
اهلی شیرازی

ای شاه حسن آنکه ترا تخت و تاج داد

ما را بگوشه نظری احتیاج داد

جام جم از حقیقت لعلت خبر نداشت

عشقم نشان بجوهر جام زجاج داد

جانم نماند هیچ تو دانی و تن دگر

تا کی توانم از ده ویران خراج داد

من خسته حریصم و جویم شراب وصل

دلبر طبیب حاذق و صبرم علاج داد

ساقی بیا که رونق ازین بزم رفته بود

اهلی دگر بگوهر نظمش رواج داد