گنجور

 
اهلی شیرازی

با من رقیب دون کسی از همدمی نشد

خود را خراب کردم و او آدمی نشد

از جان گسستم و نگسستم ز عهد تو

هرگز بنای عهد بدین محکمی نشد

شادی دهر اگر چه نیر زد بغم ولی

کسی در زمانه شاد هم از بیغمی نشد

ای پیر میفروش گدای توام که کس

محروم از در تو به بیدرهمی نشد

بوی نشاط بر دل اهلی نمیوزد

گویی نصیب اهل دلان خرمی نشد