گنجور

 
اهلی شیرازی

گشتیم پیر و یار همان نوجوان که بود

مردیم و آرزوی دل ما همان که بود

ای سرو، نرگس تو مرا کشت یا قدت؟

بهر خدا که راست بگو آنچنان که بود

کس در زمان حسن وفا از بتان ندید

تنها درین زمانه نه که در هر زمان که بود

تن خاک گشت و باد بهر گوشه میبرد

سر همچنان فتاده آن آستان که بود

پنداشتم که زنده بجانم چو یار رفت

معلوم شد که یار که بودست و جان که بود

مارا نمانده است بجز مشتی استخوان

پیش سگت بتحفه کشیدیم آن که بود

کردند دیگران به زبان کار خود درست

اهلی همان شکسته دل بی زبان که بود