خوش روزگار وصل که ما را دویی نبود
تا روزگار بود بدین نیکویی نبود
در جان من تو بودی و من در دل توهم
من در تو محو و با تو نشان تویی نبود
خوش آنکه بود داروی درد دل از وصال
زخم فراق و زحمت بی دارویی نبود
بادام وار در تک یک پیرهن دو مغز
بودیم همچو یک تن و ما را دویی نبود
بود از کمان بخت گشاد دل ضعیف
صید مراد دل بقوی بازویی نبود
جادوی فتنه جوی دو چشم ترا نظر
پر فتنه با وجود چنان جادویی نبود
پیوند از آن گسست که با زلف هندویت
سر رشته وفا ز رگ هندویی نبود
اهلی که صید آهوی چشمت بمردمی است
هرگز شکار کس بکمان ابرویی نبود
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.