ای کرده چشمت عالمی مست از شراب ناز خود
یک جرعهای بر ما فشان از نرگس غماز خود
هرگز چه دانی حال من کز حسن و نازت چو نبود
چون کس ندیدی در جهان هرگز نگویم راز خود
از بیم خوی نازکت شبها که افغان میکنم
از جنگ و غوغای سگان کم میکنم آواز خود
هرچند کز دود دلم هر مو زبان حال شد
گر سوزم از غیرت به کس هرگز نگویم راز خود
ای طایر اقبال اگر بر خاک اهلی بگذری
بنشین که مرغ روح او بازآید از پرواز خود
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
ما را چه جان باشد که تو بر ما فشانی ناز خود
بر شیر مردان تیز کن چشم شکار انداز خود
صد جانست نرخ ناز تو از بهر جان سوخته
بر چون منی ضایع مکن بشناس قدر ناز خود
جان باختم در کوی تو رنجه شدی، چه کم شود؟
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.