شام غم دلخستگان را بیتو جان بر لب رسد
تیره گردد روز بیماران چو وقت شب رسد
از تب غم چون نگریم یا نسوزم همچو شمع
چون به مغز استخوانم آتش آن تب رسد
کی به چشم من رسد از خاک پایت سرمهای
چشم میدارم که گردی از سم مرکب رسد
یار مهمانست ساقی بده کاین فرصتی است
کی دگر در خانه بخت من این کوکب رسد
من چه کارم با حدیث یوسف زندانی است
بنده آن سرو آزادم که از مکتب رسد
زاهدا، می پیش صاحب مشربست آب حیات
حیف باشد آب حیوان گر به بیمشرب رسد
ما کجا اهلی و صاف چشمه نوش از کجا
جرعهٔ جامی مگر زان شوخ شیرینلب رسد
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.