گنجور

 
اهلی شیرازی

گر جوش گریه یی دل خامت بر آورد

بحر کرم بجوشد و کامت بر آورد

چون مرغ خانه در ته دیوار تا بکی؟

جهدی بکن که عشق بنامت بر آورد

معراج وصل اگر طلبی مست عشق باش

کاین جذبه بر فلک بدو گامت بر آورد

ساقی بدان امید شدم خاک ره که بخت

کام دلم ز جرعه جامت بر آورد

ترسم که گرد از من و از روزگار من

سرو بلند فتنه خرامت برآورد

از زلف تست ماهی دل غراق بحر خون

باشد که سر بحلقه دامت بر آورد

اهلی بعشق کشته شدن بی گناهی است

همت بر آن گمار که نامت بر آورد

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode