گنجور

 
اهلی شیرازی

ای تازه گل که بوی خوشت دم ز روح زد

خرم کسی که با تو شراب صبوح زد

در حیرتم که خاک درت از چه گل نساخت

اشکم که تخته بر سر طوفان نوح زد

ای میفروش در بگشا جرعه یی ببخش

کاین در کسی که زد بامید فتوح زد

ناصح برو که دست بهر کس نمیدهد

کوی قبول توبه که دست نصوح زد

اهلی که مرده بود زغم زنده شد که باز

راه کهن بتازه جوانی چو روح زد