زد جامه چاک و سینه صافی چو مه نمود
گویی شکافت ابر و مه چارده نمود
چشمش بیک نگاه مرا کشت و زنده کرد
آن مه قیامتی بمن از یک نگه نمود
ساقی بیا که روی وی از ساغر صبوح
چون آفتاب از شفق صبحگه نمود
اول براه کعبه قدم میزدم ز شوق
آخر مرا به بتکده آنشوخ ره نمود
بر روی او چو زلف پریشان حجاب شد
عالم بچشم اهلی بیدل سیه نمود
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.