گنجور

 
اهلی شیرازی

نه آه از جان زار من برآمد

که دود از روزگار من برآمد

ربودند از من مجنون غزالی

که عمری در کنار من برآمد

مگر باد صبا ز آن سو گذر کرد

که مشکین بوی یار من برآمد

عجب نبود که گرد از من برآمد

چنین کز جا سوار من برآمد

خوشم اهلی کزین مژگان خونریز

گلی آخر ز خار من برآمد