گنجور

 
اهلی شیرازی

هر کدورت که نصیب من دلخسته شود

چون بمیخانه روم پاک ز دل شسته شود

تا مرا در جگر آتش بود از شوق رخت

کی چو شمع از مژه ام اشک روان بسته شود

مگسل از من که بامید سر زلف تو دل

میبرد از رگ جان تا بتو پیوسته شود

آندم ایدیده ز خار مژه گل خواهی چید

که دوصد خار بن از خون تو گلدسته شود

کی بود ایمه بد خو که بشمشیر اجل

اهلی از بند غم هجر تو وارسته شود