تا کلک قضا نقد وجود از عدم آورد
نقشی چو خط سبز تو کم در قلم آورد
ای تازه پسر یوسف مصری به حقیقت
یا مادر گیتی دو برادر به هم آورد
جانی به شهیدان ره کعبهٔ دل داد
بویی که نسیم سحر از آن حرم آورد
صبر از دل غمدیده چو کم گشت چه جویم
کان گمشده تا در دل من کشت غم آورد
مو بر تن من از رقم عشق تو زد تیغ
تیغ همه عالم به سرم این رقم آورد
بر سنگ مزارم بنویسید چو فرهاد
کاین بود که تاب این همه سنگ ستم آورد
مجنون جگر خسته بود در صف عشاق
اهلی که نواهای عرب در عجم آورد
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
ایزد چو مر او را به وجود از عدم آورد
گویی ز عدم صورت جود و کرم آورد
بر درگه او چرخ میان بست رهیوار
در خدمت او چون رهیان سر به خم آورد
هرجند که سیاره بلندست به مقدار
[...]
دل در طلیت روی به صحرای غم آورد
جان بیدهنت رخت بکوی عدم آورد
ما را هوس زلف تو در کوی نو انداخت
حاجی ز پی حلقه قدم در حرم آورد
محروم مران از در خویشم که گدا را
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.