گنجور

 
اهلی شیرازی

کی از لعل تو جان من بیک دیدن بیاساید

بیا لب بر لب من نه که جان من بیاساید

ترا کاین گلشن خوبی بود از رخ چه کم گردد

گر از نظاره مسکینی ازین گلشن بیاساید

تو در آسایش عیشی مدام از خرمن خوبی

بهل تا خوشه چینی هم ازین خرمن بیاساید

چو بخت سبزت ایشمشاد قد داد این سرافرازی

سزد کز سایه ات خلقی به پیرامن بیاساید

کنون کز عاشقی کارم همه عمرست خون خوردن

عجب گر جان من یکدم ز خون خوردن بیاساید

جهان تیره را اهلی، که خواهد بی پریرویان

مگر دیوانه‌ای خواهد که در گلشن بیاساید