گنجور

 
اهلی شیرازی

فلک بدور تو طفلی که در وجود آورد

کجا به مسجد و محراب سر فرود آورد

کسی که قبله گهش آن دو طاق ابرو شد

نهاد سر بزمین و ترا سجود آورد

دلم که کرد ز سودای عقل جمله زیان

زیان او همه از عشق رو بسود آورد

تو شاه حسنی و مهمان عاشق درویش

مرنج از آنکه می و نقل دیر و زود آورد

کباب کن دل و خونش تو می برغبت خور

که ناتوان تو در خانه آنچه بود آورد

فغان که مطرب مجلس ز نشتر مضراب

خراش در رگ و جان از خروش عود آورد

مرا چو صورت آیینه روی او اهلی

هزار بار عدم کرد و در وجود آورد

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode