گنجور

 
اهلی شیرازی

گر حسن و دلبری بتو مهپاره داده اند

چشمی بماهم از پی نظاره داده اند

آندم که خورده اند دو لعل تو خون ما

یک جرعه هم بنرگس خونخواره داده اند

ما کشته توایم و ترا از برای ما

این نخل قامت و گل رخساره داده اند

آن ساقیان که باده مقصود میدهند

خون دلی بعاشق بیچاره داده اند

اهلی هلاک نیستی و بی نشانی

کانجا نشانش از دل آواره داده اند