گاهم دو آهوی تو سگ خویش خواندهاند
گاهم به سنگ تفرقه از پیش راندهاند
ما دل نمیبریم که شاهان چو باز خود
کس را نراندهاند که بازش نخواندهاند
ما را چو چشم خویش حریفان بیوفا
مخمور و ناتوان به کناری نشاندهاند
تا دادهاند جرعهٔ جامی ز لعل خویش
خوبانِ عشوهساز به جانم رساندهاند
آن را که دادهاند بتان نوشلعل خود
از زهر چشم چاشنیی هم چشاندهاند
اهلی به درد بیدلی و بیکسی بساز
درمان طلب نکن که طبیبان نخواندهاند
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
پنداری این سخن به اراجیف راندهاند
یا خاصگانش در پس پرده نشاندهاند
ایدل مدار چشم کرم ز اهل روزگار
کانها که بوده اند کریمان نمانده اند
و اینها که بر زدند سر از حبیب خواجگی
بر مکرمات دامن همت فشانده اند
از جویبار دهر نسیم خوشی مجوی
[...]
بر من فسون عجز در ایجاد خواندهاند
چونگل به دامن آتش رنگم نشاندهاند
خواهد عبیر پیرهن عافیت شدن
خاکبببتری کز اخگر طبعم دماندهاند
کس آگه از طبیعت عصیانپرست نیست
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.