گنجور

 
ابن یمین

ایدل مدار چشم کرم ز اهل روزگار

کانها که بوده اند کریمان نمانده اند

و اینها که بر زدند سر از حبیب خواجگی

بر مکرمات دامن همت فشانده اند

از جویبار دهر نسیم خوشی مجوی

زیرا که ناخوشیش بغایت رسانده اند

بر کنده اند سرو سهی را ز جویبار

بر جای سرو بقله حمقا نشانده اند

آری چه چاره ابن یمین رو صبور باش

کاندر ازل بهر چه رود خامه رانده اند

 
 
 
خاقانی

پنداری این سخن به اراجیف رانده‌اند

یا خاصگانش در پس پرده نشانده‌اند

اهلی شیرازی

گاهم دو آهوی تو سگ خویش خوانده‌اند

گاهم به سنگ تفرقه از پیش رانده‌اند

ما دل نمی‌بریم که شاهان چو باز خود

کس را نرانده‌اند که بازش نخوانده‌اند

ما را چو چشم خویش حریفان بی‌وفا

[...]

بیدل دهلوی

بر من فسون عجز در ایجاد خوانده‌اند

چون‌گل به دامن آتش رنگم نشانده‌اند

خواهد عبیر پیرهن عافیت شدن

خاکبببتری کز اخگر طبعم دمانده‌اند

کس آگه از طبیعت عصیان‌پرست نیست

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه