که ره دهد سوی آن سایه همای مرا
بوصل او که رساند مگر خدای مرا
بظلمت غم هجر از حیات وصلم دور
فغان که خضر رهی نیست رهنمای مرا
سگ توام زکرم جا بکوی خویشم کن
چو در حریم وصال تو نیست جای مرا
چو غنچه تنگدلم رخ نما که همچون گل
شکفته دل کند آن روی دلگشای مرا
نسیم وصل تو کی بر سرم گل افشاند
رسان بدیده غباری ز خاکپای مرا
دمی نمیگذرد در غمت بمن چون ابر
که نیست گریه زاری بهای های مرا
از این سراچه غم شاد کی شود اهلی؟
مگر دری بگشاید از آن سرای مرا
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
شکست، نقشِ مرادست بوریای مرا
نسیمِ فتح، قلم میکند لوای مرا
ز بیمِ دوزخ اگر فارغم ز غفلت نیست
که میدهد عملِ من همان سزای مرا
نظر به دانهٔ کس نیست سیرچشمان را
[...]
مکن سؤال ز هر بی وفا وفای مرا
که غیر وقت چه داند کسی صفای مرا
چه نسبت است دلم را به جسم زار و نزار
که استخوان نکند صید خود همای مرا
غمی ز مرگ چو آتش نداشتم دیشب
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.