گنجور

 
اهلی شیرازی

گرچه ز گلهای می دامن ما شستنی است

شستن دامن ز می غایت تر از دامنی است

به که نگردد رقیب دوست که این دیو ره

دشمنی اش دوستی دوستی اش دشمنی است

سوختگان را مبین خوار که آن شاه حسن

شب همه شب تا سحر همنفس گلخنی است

خیز و به میخانه کش رخت که در خانقه

در سر پیران ره وسوسه رهزنی است

اهلی اگر عاشقی فاش مکن سر عشق

قصه معراج دل نکته ناگفتنی است

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode