گنجور

 
اهلی شیرازی

وقت مستی چون عرق از روی دلجوی تو خاست

چشمه آب حیات از هر بن موی تو خاست

هرکه روزی عشق کشتش زنده شد در کوی تو

شور و غوغای قیامت در سر کوی تو خاست

گرچه صد جان از غبار خط مشکین تو سوخت

کی غبار خاطری ز آیینه روی تو خاست

با وجود آنکه می سوزم ز آه خود خوشم

کز نسیم آهم ای مشکین نفس، بوی تو خاست

طعنه بر اهلی مزن گر گشت رسوای جهان

کاینهمه رسواییش از چشم جادوی تو خاست