اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۶۰

وقت مستی چون عرق از روی دلجوی تو خاست

چشمه آب حیات از هر بن موی تو خاست

هرکه روزی عشق کشتش زنده شد در کوی تو

شور و غوغای قیامت در سر کوی تو خاست

گرچه صد جان از غبار خط مشکین تو سوخت

کی غبار خاطری ز آیینه روی تو خاست

با وجود آنکه می سوزم ز آه خود خوشم

کز نسیم آهم ای مشکین نفس، بوی تو خاست

طعنه بر اهلی مزن گر گشت رسوای جهان

کاینهمه رسواییش از چشم جادوی تو خاست