گنجور

 
اهلی شیرازی

نوبهار آمد چو گل رخها ز می خواهد شکفت

من که امروزم گلی نشکفت کی خواهد شکفت

من نه آن مرغم که از بوی گلم دل وا شود

گر گل من بشکفد از بوی وی خواهد شکفت

گر هوای نوبهار اینست گلهای مراد

دمبدم خواهد دمید و پی به پی خواهد شکفت

مطربا گر بانگ نی زینگونه بیخود سازدم

بس گل رسواییم زین بانگ نی خواهد شکفت

همچو گل در غنچه است آن شوخ و اهلی را کشد

آه از آن روزی کز آب و رنگ می خواهد شکفت

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode