عیسی دم ما همدم اگر نیست غمی نیست
ما را غم آن کشت که با ماش دمی نیست
ای ابر کرم مرحمتی کن که درین راه
جز اشک من تشنه جگر هیچ نمی نیست
گر وصل تو جویم بگدایی مکنم عیب
درویشم و در ملک تو صاحب کرمی نیست
با درد تو صد شکر بود صاحب دردش
بی درد کند شکر که او را المی نیست
برخیز و دل شحنه و قاضی ببر از راه
وانگاه بکش هرکه تو خواهی که غمی نیست
اهلی، ره مقصود که در چشم تو دورست
پا بر سر جان نه که بغیر از قدمی نیست
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
در عشق تو ای جان که چو تو خوش صنمی نیست
سرگشته دلی چون من و ثابت قدمی نیست
گویند کم از یک نبود هرگز و چندم
از عشق تو سرگرم اگر کم ز کمی نیست
ما را همه شادی ز غم تست فزون باد
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.