گنجور

 
اهلی شیرازی

با یکدم وصلت غم عالم نتوان گفت

صد ساله سخن باتو بیکدم نتوان گفت

ما وصل نجوییم و غم هجر تو خواهیم

وز نازکی خوی تو این هم نتوان گفت

با زخم تو خاموشم و زخمی دگرست این

کاحوال دل ریش بمرهم نتوان گفت

بسیار دهان تو کم از ذره بود لیک

در روی نکویان سخن کم نتوان گفت

هر کس که سگ یار نشد گرچه فرشته است

در مذهب ما هرگزش آدم نتوان گفت

ای من سگ آن گوشه نشین کو قدم از دیر

بیرون ننهاد و خبرش هم نتوان گفت

ساقی قدحی بخش و مترس از غم ایام

کانجا که تو باشی سخن از غم نتوان گفت

پیش تو هزار آینه جم به یکی جو

با چشمه خورشید ز شبنم نتوان گفت

ترسا بچه یی قاتل اهلی است که از ناز

با او سخن از عیسی مریم نتوان گفت