گنجور

 
اهلی شیرازی

عندلیب از حسن گل افروختن داند که چیست

هرکه با شمعی در افتد سوختن داند که چیست

او که صبر آموزدم روزی اگر عاشق شود

تلخی عاشق بصبر آموختن داند که چیست

هرکه همچون غنچه بشکافد دل پر حسرتش

از تو حسرت در درون اندوختن داند که چیست

پیر کنعانی که چشم از روی یوسف دوخته است

دیده از روی جوانان دوختن دارند که چیست

برق غیرت شمع را اهلی پی پروانه سوخت

کآتش از داغ ستم افروختن داند که چیست