گنجور

 
اهلی شیرازی

بس شکل خوب چرخ کشید و خراب ساخت

تا صورتی بشکل تو ای آفتاب ساخت

آه از شرار آتش غیرت که لعل تو

با هرکه خوردمی جگر من کباب ساخت

تا در کمین مرغ دل کیستس که باز

صیادوار چشم تو خود را بخواب ساخت

خونم که ریخت غمزه مست تو بیگنه

چشم خوشت بهانه خیال سراب ساخت

جایی رسید قصه اهلی که راز او

پیر و جوان ترانه چنگ و رباب ساخت