گنجور

 
اهلی شیرازی

تا بر گل تو سنبل پر خم دمیده است

بوی بهشت در همه عالم دمیده است

صبح است و جامه چاک زدی درمی صبوح

صبحی چنین ز جیب فلک کم دمیده است

حور و فرشته را اگر از جان سرشته اند

بوی محبت از گل آدم دمیده است

در حیرتم ز مهر خطت از دل رقیب

کز سنگ خاره سبزه خرم دمیده است

اهلی درین چمن مشو از خار غم ملول

زان رو که خار و گل همه با هم دمیده است