گنجور

 
اهلی شیرازی

درخت وادی ایمن بنور عشق کسی است

اگرنه عشق بود هرچه هست خار و خسی است

چو صبح همنفس مهر آفتابی باش

مزن به هر زه نفس زانکه زندگی نفسی است

خراب سیمبری باش و گنج زر بگذار

که در خرابه عالم ازین متاع بسی است

دلی که عاشق شمعی بود چو پروانه

اگر نسوخت نه عاشق بود که بوالهوسی است

کسی چو خضر بآب بقا رسد اهلی

که یار تشنه لبی دستگیر باز پسی است