گر چو گل در کف ما جام می صبحگهی است
آنهم از سایه اقبال تو ای سرو سهی است
بهر جان هر که دم از بی گنهی زد بکشش
چه گناهش بتر از دعوی این بی گنهی است
پادشاهان همه شب پاس درت میدارند
پاسبانی بسر کوی بتان پادشهی است
ایکه در بند بتانی ز جفا داد مزن
زانکه رسم و ره اینطایفه بی رسم و رهی است
آه مستان خرابات خدا رد نکند
بلکه مقبول تر از زمزمه خانقهی است
سرخ رویند چو گل اهلی ازین باغ همه
بلبل سوخته از بخت خودش روسیهی است
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
والی هیچ بها را که در این خیل رهی است
سر صاحب کلهی است
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.