گنجور

 
اهلی شیرازی

از لطف اگرچه با سگ خویشت عجب خوش است

من کیستم که با تو نشینم ادب خوش است

گر کعبه وصال تو نتوان بسعی یافت

ننشینم از طلب که درین ره طلب خوش است

گر بر تو خوش بود غم و اندوه عاشقی

ورنی بهر که هست نشاط و طرب خوش است

من منع صوفی از می و شاهد نمیکنم

با لعل یار ساغر می لب بلب خوش است

صاحب خرد خمار بلا سال و مه کشد

اهلی که مست عشق بود روز و شب خوش است