گنجور

 
اهلی شیرازی

هرکه عاشق شد چو شمع آزاده از دل‌مردگی است

زندگی دلگرمی عشق است و مرگ افسردگی است

من به آزارت خوشم چون مرهم دیدار هست

خوشدل از یک دیدنم گر صدهزار آزردگی است

گر ز پیری سبزه پژمرده‌ام عیبم مکن

آخر کار گل سیراب هم پژمردگی است

داغ دل در پرده دارد غنچه زان رسوا نشد

مستی و رسوایی ما چون گل از بی‌پردگی است

گر شهید عشق شد اهلی نگویی مرده است

در حقیقت زندگی این است و نامش مردگی است