مارا تنی چو صورت دیوار مانده است
چشم و زبان و دست و دل از کار مانده است
خواهم که بشکنم قفس تن که دور ازو
بیهوده مرغ روح گرفتار مانده است
از دیده یار رفت وزخون خشک شد مژه
زان گل که بود در نظرم خار مانده است
از زخم تیر غمزه او زنده نیست کس
وان هم که زنده است دلافگار مانده است
در عشق هرکه رشته جان بگسلد ز شوق
آن خود بدست بسته زنار مانده است
اهلی اسیر ششدر غم گشت چاره نیست
بیچاره نامراد بناچار مانده است
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
بر دل ز بس غبار کدورت نشسته است
بیچاره ناله در ته دیوار مانده است
مرغ از قفس پرید و بفانوس شمع سوخت
دل همچنان بسینه گرفتار مانده است
دل را تو بردی و غم دل همچنان بجاست
[...]
دود دلی ز ابر گهربار مانده است
داور تری ز قلزم زخار مانده است
روشندلان به تیره دلان جا سپرده اند
کف از محیط، از آینه زنگار مانده است
بکسر زبان دعوی بی معنی اند خلق
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.