گنجور

 
اهلی شیرازی

باشد ای دل همدمان دوست یار خود کنی

تا به دام صحبتش روزی شکار خود کنی

ای که با یاران به عشرت برده‌ای عالم ز یاد

وه چه یاد از عاشق امیدوار خود کنی

آه از آن شادی که ناگه از درم آیی درون

بعد از آن کم نا امید از انتظار خود کنی

آرزو دارم که گاهی بگذری بر خاک من

گرچه میدانم که ننگ از خاکسار خود کنی

با حریفانت قرار وصل و اهلی بیقرار

شاید ارهم رحمتی بر بیقرار خود کنی

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode