اگرچه چشم منی همنشین اغیاری
چه نور دیده گلی در میان صد خاری
نگویم آنکه خریدار یوسفم حاشا
که خودفروش زند لاف این خریداری
اگر بصدق روی ره چو کوهکن در عشق
نه بیستون که فلک را ز پیش برداری
دلا بسوز که ننشیند آتشت چون شمع
به یک دو قطره که گاهی ز دیده میباری
تو گر بدین خوبان نمیروی از جا
نه آدمی بحقیقت که نقش دیواری
بوصل دوست رسی آنچنانکه دل خواهد
گر اختیار چو اهلی ز دست بگذاری
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: شاعر در این اشعار به دردهای ناشی از عشق و جدایی اشاره میکند. او به معشوق خود (که او را طبیب دردهایش میداند) میگوید که نمیتواند از عشق فرار کند و در عین حال معشوق هم نمیتواند از قدرت خود رهایی یابد. شاعر با ذکر ویژگیهای زیبایی معشوق، حسادت و عشق او را توصیف میکند و به رنجی که از جدایی میبرد، میپردازد. او همچنین به ارتباط قربانیان عشق و حقیقت جدایی یوسف و یعقوب اشاره میکند و در پایان به این نتیجه میرسد که راه حل دردهایش در شکرگزاری و قدردانی از زیبایی معشوقش است.
هوش مصنوعی: هرچند که تو چشم منی و با کسانی نااهل همنشینی، اما چه خوشبختی است که در میان کاکتوسها، گلی نورانی وجود دارد.
هوش مصنوعی: من نمیگویم که من خریدار یوسف هستم، زیرا نمیتوانم بگویم که خودم را به فروش گذاشتهام و فقط به این خریداری افتخار میکنم.
هوش مصنوعی: اگر با صداقت مانند سنگتراش در عشق قدم برداری، نه تنها کوه بیستون را از جا میکنی، بلکه میتوانی آسمان را نیز به جلو ببری.
هوش مصنوعی: ای دل، بسوز که آتش درونت همچون شمع با یک یا دو قطره اشک خاموش نمیشود.
هوش مصنوعی: اگر تو از این خوبان دور نشوی، واقعا نه انسان هستی و نه حقیقتی، بلکه فقط نقش یک دیواری هستی.
هوش مصنوعی: به دوستی برسی به شکلی که دل میخواهد؛ اگر اختیار را مثل یک موجود اهلی رها کنی.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
مرا بخانه خمار بر ده بسپاری
دگر مرا به غم روزگار مسپاری
نبیند چند مراده برای مستی را
که سیر گشتم از این زیرکی و هشیاری
مرا به ناله و زاری همیبیازاری
جفای تو بکشم زانکه بس سزاواری
تو را به جان و تن خویشتن خریدارم
مرا به قول بداندیش میبیازاری
به جان شیرین مهر تو را خریدارم
[...]
نبود چون تو مَلِک در جهان جهانداری
نیافرید خدای جهان تو را یاری
خجسته آمد دیدار تو به عالم بر
خدایگان چو تو باید خجسته دیداری
تو راست مُلک و سزاوار آن تویی به یقین
[...]
ز عشقت ای عمل غمزهٔ تو خون خواری
بسی کشید تن مستمند من خواری
مراست عیش دژم تا شدی ز دست آسان
چگونه عیشی؟ با صد هزار دشواری
بدان دو چشم دژم عیش من دژم خواهی
[...]
در آی جانا با من به کار اگر یاری
وگرنه رو به سلامت که بر سر کاری
نه همرهی تو مرا راه خویش گیر و برو
تو را سلامت بادا مرا نگوساری
مرا به خانهٔ خمار بر بدو بسپار
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.