گنجور

 
اهلی شیرازی

همه جانی از لطافت همه عمر و زندگانی

به که نسبتت کنم من، که به هیچکس نمانی

به سماع چون درآیی، من و صدهزار چون من

همه جان در آستین‌ها که تو دست برفشانی

ز کمال لطف اگر جان به درون دل کند جا

تو درون جان نشینی که لطیف‌تر ز جانی

ز حیات خود ملولم بکشم به یک نظاره

نه ز راه خشم لیکن به طریق مهربانی

شدم آن چنان چو مجنون به خیالت ای پری گم

که اجل به سوی من ره نبرد ز بی‌ نشانی

تو به لب مسیحی اما نفسی که زنده‌ام من

مکشم به ناز و بنشین پس ازین دگر تو دانی

ز جفای یار اهلی چه زبان کشی چو بلبل

که هزار چون تو، آن گل بکشد به بی زبانی

 
 
 
فانوس خیال: گنجور با قلموی هوش مصنوعی
عمعق بخاری

غم تو خجسته بادا، که غمی‌ست جاودانی

ندهم چنین غمی را به هزار شادمانی

منم آنکه خدمت تو کنم و نمی‌توانم

تویی آنکه چاره من نکنی و می‌توانی

عطار

ز سگان کویت ای جان که دهد مرا نشانی

که ندیدم از تو بوئی و گذشت زندگانی

دل من نشان کویت ز جهان بجست عمری

که خبر نبود دل را که تو در میان جانی

ز غمت چو مرغ بسمل شب و روز می‌طپیدم

[...]

نجم‌الدین رازی

به صبا پیام دادم که ز روی مهربانی

سحری به کوی آن بت گذری کن ار توانی

چو رسی به آستانش ز ادب زمین ببوسی

ز من ای صبا پیامی بدهی بدو نهانی

سر زلف مشکبارش به ادب مگر گشایی

[...]

مولانا

هله پاسبان منزل تو چگونه پاسبانی

که ببرد رخت ما را همه دزد شب نهانی

بزن آب سرد بر رو بجه و بکن علالا

که ز خوابناکی تو همه سود شد زیانی

که چراغ دزد باشد شب و خواب پاسبانان

[...]

مشاهدهٔ ۴ مورد هم آهنگ دیگر از مولانا
سعدی

نه طریق دوستان است و نه شرط مهربانی

که به دوستان یک دل سر دست برفشانی

دلم از تو چون برنجد؟ که به وهم در نگنجد

که جواب تلخ گویی تو بدین شکردهانی

نفسی بیا و بنشین سخنی بگو و بشنو

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه