رفتی و چراغ ستم افروخته کردی
دیدی که چه با روز من سوخته کردی
کشتی به جفا شهری و از درد رهاندی
درد همه در جان من اندوخته کردی
از خون اسیران نشود سیر سگ تو
اکنون که به خون منش آموخته کردی
تا باز کجا میروی امشب به شبیخون
کز آتش می شمع رخ افروخته کردی
اهلی چه گشودی به رخِ ماهوشان باز
چشمی که به صد خون جگر دوخته کردی
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر درباره عشق و longing (دلتنگی) است. شاعر از دولت و کمک او درخواست میکند که محبوبش به او نزدیک شود و در باغ دل او قرار گیرد. او میگوید که تنها با وجود محبوبش میتواند دردهای درونیش را تسکین دهد و زندگیاش به معنای واقعی پر از عطر و شادی شود. همچنین، شاعر از ملال و افسردگی سخن میگوید و از محبوب میخواهد که برای آرامش او، به نزدش بازگردد و در باغ دلش حضور یابد. در نهایت، شاعر به نوعی به زیبایی و عشقی که در باغ مشترکشان وجود دارد اشاره میکند.
هوش مصنوعی: تو رفتی و برای من درد و رنج به جا گذاشتی. حالا میبینی که چگونه از ناراحتی میسوزم و رنج میبرم.
هوش مصنوعی: با بیعدالتی تو شهری را نجات دادی، اما همهی دردها را در وجود من انباشته کردی.
هوش مصنوعی: سگ تو حالا که به خون من آشنا شده است، دیگر از خون اسیران سیر نخواهد شد.
هوش مصنوعی: امشب تا کجا میروی؟ انگار که با هجوم شب، شمعی که چهرهات را روشنی بخشیده، در آتش میسوزد.
هوش مصنوعی: ای اهلی، تو چه شدی که با نگاهی به چهرههای زیبا، دل را به غم و اندوه سوق دادی و چشمانت را بر زخمهایی که در دل دارم، دوختی؟
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.