گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
اهلی شیرازی

رفتی و چراغ ستم افروخته کردی

دیدی که چه باروز من سوخته کردی

کشتی بجفا شهری و از درد رهاندی

درد همه در جان من اندوخته کردی

از خون اسیران نشود سیر سگ تو

اکنون که بخون منش آموخته کردی

تا باز کجا میروی امشب به شبیخون

کز آتش می شمع رخ افروخته کردی

اهلی چه گشودی برخ ماه وشان باز

چشمی که بصد خون جگر دوخته کردی