گنجور

 
اهلی شیرازی

میان خلق می‌خواهم که توسن بر سرم تازی

تن فرسوده‌ام در چشم مردم توتیا سازی

حدیث آتش انگیزت چنان سرگرم خویشم کرد

که گویی گر سخن با غیر آتش در من اندازی

طبیب دردمندانی ولی مغروری حسنت

چنان دارد که با بیمار خود هرگز نپردازی

ازین آهسته‌تر می‌رو که می‌تازی سمند آخر

ترا با گو بود بازی حریفان را به سر بازی

دعای عاشقان تعویذ معشوق است از آن اهلی

به عشق خویش می‌نازد تو گر بر حسن می‌تازی

 
 
 
ابوسعید ابوالخیر

ایا بر جان ما ماهر چو بر شطرنج اهوازی

چو ما را شاه مات آید ترا سپری شود بازی

فرخی سیستانی

امیر عالم عادل نبیره خسرو غازی

جلال دولت عالی امین ملت تازی

ملک بو احمد محمود زیبای سرافرازی

شهنشاهی که روز جنگ با شیران کند بازی

ایا شاه جهانداری که فردی و بی انبازی

[...]

ناصرخسرو

جهان بازیگری داند مکن با این جهان بازی

که در مانی به دام او اگرچه تیز پر بازی

برآوردم چو کاخی خوب و اکنون می‌فرود آرد

برآورده فرود آری نباشد کار جز بازی

چه باشد بازی آن باشد که ناید هیچ حاصل زو

[...]

امیر معزی

جلال امت مختار و تاج ملت تازی

کزو باشد بزرگان را بزرگی و سرافرازی

محمد بن منور

آیا بر جان ما ماهر چو بر شطرنج اهوازی

چو ما را شاه مات آید ترا سپری شود بازی

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه